عهدیار

عاشورا نماد عهد و پیمانیست که با خون امضا گشته است و یار، آن موعود وعده داده شده است که حکومت عادلانه اش پر از طراوت و سبزیست


بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام بر همه ی شهیدان این مرز و بوم...

... نمی تونم بگم تو این سفر به چه معرفتی رسیدم...

چرا که عظمتش در واژه ها نمی گنجه...از دو کوهه بگم که جا پای شهدا قدم زدیم یا از شرهانی که به عشق خون شما چادرامونو خاکی کردیم؟ از فتح المبین بگم که معجزۀ قرآن بود یا فکه که عطر سید شهیدان اهل قلم رو می داد؟ از هویزه بگم؟ از داداش محمدم که به ساحل یه هدیۀ خیلی قشنگ داد؟ کربلا... آخ که چقدر ساحل دوست داشت بره ... وقتی داشتم می اومدم جنوب ساحل کلی سفارش کرد که تو هویزه به شهید سلام برسونم و تشکر کنم ...

از کانال کمیل بگم که معنی کلمه عطش آتیشمون زد ...

همه گریه می کردن ... از این که واقعا بین این همه آدم چطور قسمت ما شد بریم اونجا هنوز تو فکرم...

رزم شب میشداغ رو خیلی ها تاثیر گذاشت ... با اینکه می دونستن براشون اتفاقی نمی افته ... به نظر من ترس نداشت اما نا خود آگاه ذکر یا اباالفضل رو لبام جاری می شد...

طلائیه ... سه راه شهادت ... قابل وصف نیست ...

جا پای آدمایی بود که هنوز فرشته ها روش بوسه می زنند ...

از اروند دیگه نمی تونم بگم ... آتیشم می زنه ... یاد بابام ... یاد رفقای شهیدش ... یاد اینکه تو پایان نامه ش نوشته بود تقدیم به شهدای والفجر8

یاد اینکه چقدر اون آدما بزرگ بودن ... بال پروازشون از آسمونا هم بزرگتر بود ... آنقدر بزرگ که از جونشون مثه آب خوردن گذشتن ... مثه فرمانده بابام که وقتی شیمیایی زدن و بابام ماسکشو بخشید بابامو دعوا کرد و ماسک خودشو داد به بابام ...

نمی  دونم چی بگم درمقابل این جوونمردی ها ... نمی دونم ...

شلمچه بودیم هنوز باور نکرده بودم روز آخره ... هنوز باور نکرده بودم دارم بر می گردم ... نمی خواستم خداحافظی کنم ... خداحافظی واسۀ همیشه رفتنه ... اما ، ما قول دادیم به شهدا ... اینکه همیشه باهاشون باشیم به یادشون باشیم ...

رفتیم دیدن و زیارت شهدای گمنام که تازه آورده بودن ...یه بار زیارت کردیم دلم گرفته بود ... بغضم گرفته بود ... برگشتیم اما قسمت نبود بریم دوباره برگشتیم زیارت ... اما این بار دیگه رها شدم ... گفتم بابا رفیقات برگشتن اما گمنام ... مثه مادرشون ...

شهدا شهر ما پر از غریبیه ... پر از نیرنگ ... خواستم برام دعا کنین کم نیارم ... سر قولهام بمونم ... منم به یادتون باشم ...

خداحافظی نمی کنم که همیشه باشم و باشین ...

مثه رفقایی که همیشه برای هم نامه می نویسن ...

دوستتون دارم ... التماس دعا ...

در راه بازگشت از راهیان نور-اسفند 1390

  • عهد یار

نظرات (۲)

بسیار زیبا ...
پاسخ:
تشکر
  • زهرا فاطمی
  • دوست عزیز مطلب تأثیر گذاری بود.
    وضمناً از این که از وبلاگ بنده دیدن کرده و مرا راهنمایی کردید قلباً سپاس 
    گذارم.:)
    پاسخ:
    سلام
    ممنون از نظر لطفت خواهرم
    موفق باشی :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    < برگرفته شده از صدای نور