عهدیار

عاشورا نماد عهد و پیمانیست که با خون امضا گشته است و یار، آن موعود وعده داده شده است که حکومت عادلانه اش پر از طراوت و سبزیست

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمـــ


گاهی دل رنگ می گیرد

رنگ زمین

رنگ غفلت

رنگ دوری از تو

باید رنگرز آورد...

با تو به دلم رنگ سپیده زده ام

بوی خدایی میدهی

رنگ خدایی میزنی...


«صِبغَةَ اللهِ وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللهِ صَبغَة وَ نَحنُ لَهُ عابِدُونَ» بقره/۱۳۸

رنگ خدایى (بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام) و چه رنگى از رنگ خدایى بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت مى‏کنیم.


بسمــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


السلام علیک یا قمر بنی هاشم



مهمان حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام بودیم...بعد از زیارت که از حرم بیرون آمدم

چشمم افتاد به روبروی در حرم که هم اتاقی ام نشسته بود...زهرا

رفتم به سمت کلمن های نارنجی آب حرم...خواستم رفع عطش کنم که گفتم برای زهرا هم ببرم

دو لیوان آب برداشتم و به سمتش رفتم و کنارش نشستم و یک لیوان را بدستش دادم

آب را خورده بودم اما نگاهم به زهرا بود سرش پایین بود و به آب نگاه می کرد...

یاد حرفی افتادم که قبلا زده بود..."تو حرم حضرت اباالفضل نمیتونم آب بخورم"

لحظه ای مقابل حس و حالش غبطه میخوردم که دیدم دو زن کنارمان ایستاده اند

رو به من چیزی گفتند که متوجه نشدم

زهرا را صدا زدم سرش را بلند کرد فهمید که آب را می خواهند...

لیوان آب را بدستشان داد

هر دو نفر نوشیدند و برای زهرا دعا کردند...

زهرا برگشت رو به من با حال غریبی گفت:می بینی حضرت اباالفضل چقدر مهربونه؟دید نمیتونم آب رو بخورم دو نفر اومدن....

به این فکر میکردم که اطراف حرم و داخل صحن پر از کلمن های آب بود و اینکه این دو زن یکراست سراغ ما آمدند چیزی جز نظر حضرت نبود...

بغض گلویم را گرفته بود...به حال زهرا خیلی غبطه خوردم...خیلی

حتی وقتی که به خاطره ش فکر میکنم و می نویسم بغضم میگیرد...

گوشه ای از معنی کلمۀ سقای آب و ادب را در این اتفاق درک کردم...


پ.ن: مرا بردند تا درس بگیرم...وگرنه لایق نظر کردن نبودم...


بسمــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون

و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیکم 

و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى‏کنم

پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند (۱۸۶) بقره


خدای خوب من

زیباترین های زندگی را نشانم داده ای

از چشم نوازترین مناظر زمینت گرفته تا آسمانت...

و از گوش نواز ترین اصوات طبیعتت

به قدرتت فکر میکنم که میتواند آنی همه را از من بگیرد...

به ضعف و کوچکیم مقابل تو...

و به رحمتت که میتواند مرا غرق نعماتت کند

هر چه گاهی به زبان شاکر بوده ام

اما گویی به عمل ناسپاس

مانده ام با عقل ناقص خویش میان حکمت و رحمت تو...

خدایا

از خودم به من نزدیک تری

پس آرام صدایت میزنم

آنقدر آرام که فقط خودت بشنوی

مگر نه اینکه دوست داری هر خواسته ایست فقط با تو بگویم؟

آنقدر آرام به گوش جانم بنواز آرامشت را

که بی نیاز شوم

از هر چه غیر توست...


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بسمــ الله الرحمنـــ الرحیمــ


نیمه شب کربلا

نگاهم به سوی تو

و 

سکوتی که پر از ناگفته ها بود

گاهی بغض

گاهی اشک

گاهی لبخند

بوی سیب می آمد...

کاش زمان می ایستاد...

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ


به زمین بازگشته ام

اما

دل من

جا مانده ست کنار شش گوشۀ تو

و 

بوی سیب...


< برگرفته شده از صدای نور