عهدیار

عاشورا نماد عهد و پیمانیست که با خون امضا گشته است و یار، آن موعود وعده داده شده است که حکومت عادلانه اش پر از طراوت و سبزیست

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ


جا مانده ام

از 

کربــــــــــلا

اما 

دلم...

با کاروان 

راهی شده ست...

تو خواب مرا می بینی...

و من 

تب و تاب پرواز تو را

حس میکنم...

:'(

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ


یه روز سرد پاییزی

داشتم میرفتم دانشگاه

سوار تاکسی شدم...تو مسیر غرق فکر بودم...دوستام اون روز حرکت کرده بودن برای کربلای اربعین و داشتم به جاموندنم فکر میکردم

نمیدونم چی شد چشمم خورد به آویز جلوی تاکسی!

یه نعل اسب بود که روش مهره های چشم آبی رنگ داشت! از همینایی که میگن خوش شانسی میاره

یهو دلم گرفت... با خودم فکر کردم آخه چرا باید انقدر تهاجم فرهنگی تو زندگی مردم نفوذ کنه... چرا باید مردم کور کورانه هر چی چیزی رو باور کنند؟!

تو راه باقیمونده داشتم سبک سنگین میکردم که به راننده چیزی بگم یا نه

چجوری بگم؟

هرچی که نزدیک تر میشدم به دانشگاه مصمم تر میشدم برای گفتن...

به این فکر کردم که من جاموندم از کربلا

اما

اگه جرئت گفتن همین تذکر رو هم نداشته باشم... چجوری میتونم عشقم رو به آقا ثابت کنم دیگه؟

وقتی تاکسی جلوی دانشگاه ایستاد یه بسم الله تو دلم گفتم و

یکم تعلل کردم که بقیه پیاده بشن،کمربندم رو آروم باز کردم و برگشتم رو به راننده گفتم

اجازه هست یه نکته ای خدمتتون عرض کنم؟ ایشون گفتن: بله بفرمایید

گفتم: زمانی که سپاهیان یزید نعل اسب ها رو تازه کردند و بر پیکر امام حسین علیه السلام تاختند بعد از اون نعل ها رو بر در خونه هاشون آویختند و به عنوان افتخار و تبرکشون میدونستند

پس از فتح آندلس توسط مسلمانان این فرهنگ به اونجا رفت و در اروپا چون نمیدونستند معنی تبرک چیه میگفتن شانس میاره و دوباره به خود ما برگشت و به این شیوه... و فکر نمیکنم گذاشتن این آویز معنی خوبی داشته باشه... دوست داشتید می تونین تحقیق کنین.

تموم مدت قلبم تند تند میزد و استرس داشتم و سرم پایین بود

برگشتم به چهره راننده نگاه کردم دیدم با لبخندی گفت: ممنون خیلی از حرفاتون استفاده کردم

منم گفتم: خواهش میکنم 

و پیاده شدم...

حس کردم یه بار سنگینی از رو دوشم برداشتن...خدا رو شکر کردم


لینک بازتاب در جنبش حیا


پ.ن: منابع جهت بررسی درباره نعل اسب:

کامل البهائی فی السقیفه نوشته ی عماد الدین طبری جلد 2 ص 123 و کتاب التعجب من اغلاط العامه نوشته ی کراجکی ص 116 و 117

همینطور در کتاب «عزادار حقیقی» نوشته محمد شجاعی اشاره شده که ابوریحان بیرونی در کتاب خود مردم را از این کار نهی کرده، اما ظاهراً نگفته که در کدام کتاب ابوریحان بیرونی این مطلب آمده

بد نیست این را هم بدانیم که در تفسیر نمونه جلد 9 ص 253 که تفسیر آیه ی 107 و 108 سوره ی هود هست گفته که هنوز هستند افرادی که به خرافه ها معتقداند، و میگند که نعل اسب شانس میاره و عدد 13 نحس هست و پریدن از روی آتش موجب خوشبختی میشود و ... دقت کنیم گفته شده: خرافه 

بسمـــ الله الرحمنــ الرحیمــ

ماندنی باید بماند...

و 

رفتنی...

همیشه رفتنی ست...

بعضی ماندن ها

سخت اند...

مثل 

دو راهی های دل...

و بعضی رفتنی ها

سخت ترند

مثل پرواز...

برای کسی نمی نویسم...میخواهم برای خودم بنویسم...برای یک دل میان دو راهی مانده

رفتن حرف نمی خواهد

اما

ماندن

حرف بسیار دارد...

تو وقتی می روی که به انتهای عشق و جنون رسیده باشی

و نهایت آن است که سخت ترش می کند از ماندن

....

و تمام سختی آن فقط برای لحظۀ نخست است

لحظه ی پریدن

...

اما

دل میان دو راهی مانده چگونه است؟

من میگویم تمام سختی ها را

هر لحظه می چشد...

تلخ 

سخت

و

زجر آور نیست؟


...............

گاهی دلت می خواهد دست و سرت را بچسبانی به شیشۀ سرد شبنم زدۀ اتاق

زل بزنی به غروب سنگین خورشید در افق

و آهسته

 زیر لب 

و

 از ته جان زمزمه کنی


السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ‏

عَلَیْکَ مِنِّی سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ

 السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَیْنِ) وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ


بلکه عطش جان و روحت فرو بنشیند...

بسمـــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


لب بام دلم

پرنده ای نشست

به نوای غمش

دلم شکست...


پ.ن: دنیا محل گذر است...

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :

خداوند از بندة مؤمنش قول گرفته که سختی ها را در دنیا به جان بخرد آن گونه که نان آوران خانه از زیر دستان خود پیمان می گیرند که در غیبت او چهار چوب های مورد نظر را محترم دارند. هر چه به زمان ظهور نزدیکتر می شوید به افکار و اعمالتان پوشش تقیة بیشتری دهید.

کتاب بحارالانوار جلد67

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بسمــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


تعبیر خواب من شدی...

با تمام مهربانی هایت

این روزها... از شوق بند نمیشوم

روی زمین...
روی هوا...
فقط شـــــــاید
تو آرامــــــــــم کنی

پ.ن: ایمان داشتم و دارم که کرب و بلای تو مرا دست خالی باز نمیگرداند آقا جان...
با دست های خالی منتظر کرمتان هستم...
اصلا حسین (علیه السلام ) جنس غمش فرق می کند...
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند...
بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ

وقتی که دل تنگ باشی...
دیگر بهانه برای باریدن لازم نیست...
کافیست دل بدهی...

دیروز دل م را نزد شما به امانت گذاشتم بانو...
میخواهم بی دل بمانم...
وقتی که سهم من از تمام خواستن هـــــــــــآ
تنهاییست...
وقتی که دل شـ کـ ـسـ ـتـ ـه را فقط اهل کرامت بند میزنند...!

السلام علیک یا فاطمه معصومه




بسمــ الله الرحمنــ الرحیمـــ


خدایا

کلام های نورانی ات مثل پازل است

 پازلی که در اختیار ما آدم ها گذاشته ای

تا جاده ای برای به تو رسیدن بسازیم...

خدایا 

تکلیف ما با آدم هایی که بعضی تکه پازل ها را بر میدارند

تا راه ناتمام بماند چیست؟...



پ.ن : این پست خطاب به بعضی پدر و مادرها برای مصلحت اندیشی های نابجا...

خطاب به جامعه بخاطر عرف های نابجا...

خطاب به همه کسانی که از دین فقط آنچه که دوست دارند،عمل می کنند...!

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


بسمـــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


عشق!

قربانی مظلوم

غرور است

هنوز 1

گاهی

باید به حباب های درون

با انگشت اشاره ات

تلنگر بزنی

همین برای همه چیز کافیست...


پ.ن 1:لعنت به این دل که گاهی خودخواه می شود و یادم می رود که گذشت الفبای محبت خالصانه است...و دیگر باقی حرف ها بهانه است.

عَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ 

«بسا چیزى را دوست مى‏دارید و آن براى شما بد است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید»بقره - 216

پ.ن 2:معامله با خدا...فقط شهادت و آن را جز به مخلصان نخواهند داد...خدایا هرگاه که تو از یادم رفتی و به رضای غیر تو اندیشیده ام از مخلصان نبوده ام، پس مرا دریاب و به حال خود رهایم مکن.


1- شعر از جواد نوروزی ، بخشی از جوابیۀ شعر مصدق و فرخ زاد


بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ

چند روز پیش که دلم گرفته بود
قاصدک را دیدم
دستی به سرش کشیدم و زیر گوشش زمزمه کنان حرف دل گفتم
می شود به آسمان که می رسی
جای من کمی خدا خدا کنی؟
حرف دل شکستۀ مرا
به بیکران آسمان رها کنی؟
تا که نسیم بگذراند از سر ابر
همسفر باران شود و رسد به دل خستۀ یار…
برایش  صبر و آرامش بنوازد به ضرب آهنگ باران…
و اندکی چشمانش تر شود
و قلبش معطر به عطر خدایی…

 
 پ.ن : هــر جا حدیثـــی، آیـــه ای، دعــایی به دلــت خـــورد،
بــایســت؛
مبـــادا یک وقـــت بگـــذاری و بـــروی،
  صبــــــر کـــن؛
“رزقِ معنـــوی” خیلی مخفــی تــر از رزقِ مــادی است؛
یــک نفــــر از دری، دیـواری می گویـــد و در حقیقت
  خـــداســت
کــه بــا زبــان دیــگران با شــما حــرف می زنـــد …
” حاج اسماعیل دولابی” 
< برگرفته شده از صدای نور