- ۱۹ دی ۹۲ ، ۰۶:۰۸
- ۲ نظر
بسمــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ
زیر حرم...
دارالحجة
من ِ تنهـــــــا
و
یک نفس امـــــــــینــ الله ِ تو...
طرح نوشت:
یک کار سادۀ دلی که نمیدانستم چگونه شروع کنم و چگونه تمام...
تایپوی دستی آن مربوط به ولادت آقا بود که توفیق انتشار آن را پیدا نکردم و ماند تا امشب...
پ.ن: دلم برای عطر حرم تنگ شده ست...
شب های شهریور 91 زیارت تنهایی...
بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ
رازهای دهۀ شصت!
سفری از عاشورا تا اربعین...
حسین (علیه السلام ) چه می خواست بگوید؟!
پ.ن:هایکو (به ژاپنی: 俳句) هایکو کوتاهترین گونهی شعری در جهان است که مبدع آن ژاپنیها هستند. اما از آنجا که هنر نزد ایرانیان است و بس، مبدع #هایکو_کتاب هم ایرانی است!
بسمـــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ
نمیدانم به قلم آوردن معجزاتی که از خداوند می بینم... هر چند بسیار ساده باشد کار درستی ست یا نه!
ترس اینکه مغرور شوی و شیطان فریبت دهد...ترس اینکه گمان کنی کسی هستی!!
شاید بگویند ریا...شاید بگویند خودشیفتگی... اما برای من مهم نیست که چه می گویند..
می خواهم تمام ترس ها را پشت در بسم الله الرحمن الرحیم جا بگذارم و بنویسم برای اندکی به فکر فرو رفتن خود در این عصر غفلت زدگی...
وقتی طعم ایمان یافتن به مسئله ای در وجودت جرقه میزند...فقط به این می اندیشی که با بیانش دیگران را به باور برسانی...
باور به این که در این عصری که باید یا خدای یگانه را باور داشته باشی یا شیطان؛ این تنها خداست که تو را برای خودت می خواهد...دوستت دارد و راه سعادت تو را زیبا و منحصر به فرد رقم می زند
محرم به نیت حاجتی که داشتم چلۀ زیارت عاشورا گرفتم... هرچه به آخر نزدیک می شدم حس می کردم آن تاثیری که حداقل بر حال و هوای خودم میخواستم را نیافته ام
چله تمام شد اما دلبستگی به زیارت عاشورا نگذاشت که آن را قطع کنم و ان شاءالله قطع نشود... امشب میان خواندن زیارت عاشورا...به این فکر کردم که چقدر معارف عمیقی دارد که هنوز نشناخته باشیم... و لحظه ای از دلم گذشت که برای حاجتم نخوانم
هنوز یک دقیقه از تمام شدن زیارت نگذشته بود که گوشی زنگ خورد...از کربلا...عزیز سفر کرده ام زنگ میزد...جواب دادم...گفت گوشی رو می گیرم سمت حرم به آقا سلام بده :(
حیرت کردم و متوجه نشدم که چطور سلام دادم...و وقتی که تماسم قطع شد تازه پی به اتفاقی که افتاده بود بردم
یاد این حکایت افتادم
شیخ رجبعلی خیاط می گفت: "من همیشه که نماز می خواندم، نماز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نماز جعفر طیار و ...حاجتی را از خدا می خواستم. یک بار گفتم هیچ حاجتی نخواهم و برای خود خدا نمازی بخوانم."تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده پروری داندشیخ رجبعلی همان شب خواب دید. در خواب به او گفتند:"چرا دیر آمدی؟" یعنی تو باید سی سال پیش به فکر این کار می افتادی، حالا بعد از یک عمر نماز خواندن به این فکر افتادی که نماز بخوانی بدون اینکه مزد و حاجت از ما بخواهی!
انگار ناگهان به خود آمده باشی... ببینی ای واااااای... عمری بگذرد و تو ندانی چقدر اعمالت به درگاه خدا پذیرفته شده...
عمری بگذرد و توشه ای نداشته باشی...
خدایا اخلاص و معرفت در عبادتت را به ما بچشان... و مگذار که از غفلت کنندگان باشیم... :(
امشب اتفاقی برایم افتاد که امیدوارم تا عمر دارم یادم بماند و تلنگری ماندگار باشد...
امان از غفلت که مرا از تو دور کند...امان...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...