عهدیار

عاشورا نماد عهد و پیمانیست که با خون امضا گشته است و یار، آن موعود وعده داده شده است که حکومت عادلانه اش پر از طراوت و سبزیست

۴۴ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

بسمــ الله الرحمنـــ الرحیمــ



دستم رو گرفت و زل زد تو چشم هام، خندید و گفت: بیا فالُت بگیرُم...!
با تعجب نگاهش کردم! پرسیدم : یعنی چی؟آخه واسه چی؟! 
- مگه نمیخوای بدونی تهش چی میشه؟!
گفتم: خب چرا ...اما به این چیزا اعتقادی ندارم، اینا همه ش دروغه!
- حالا این دفعه رو امتحان کن...ضرر نمیکنی که! مگه میخوام ازت پول بگیرم؟!
نگاه پر از ذوقش دلم رو ضعف می برد...لبخندم منعکس شد تو مردمک چشماش...
منو نشوند روبروش...
-چشماتو ببند...به حرفام خوب گوش بده...
چشم هامو بستم
-یادته سرنوشت رو دست کی سپردی؟
تو ذهن آشفته م یه جای دور نقاشی شد، اما خیلی رویایی و قشنگ...لبخندم پر رنگ تر شد
گفتم : آره... 
زمزمه ای از میون لب هام لغزید... اینجا که آمده ای کرمش فرق می کند...
-خب حالا به من بگو فکر میکنی تهش چی میشه؟!
گفتم : حتما قشنگ ترین قصۀ دنیا میشه!
وقتی که سرنوشتو سرور جوانان اهل بهشت امضا بزنه...!
چشمامو بازم کردم
می خندید... 
-فالت چطور بود؟
گفتم : بهترین فالِ دنیا!


پ.ن1: دل تو... زندگی تو... وجود تو ... سرنوشت تو... گره بزن! به سرور جوانان اهل بهشت... اونوقت هیچ جایِ بازیِ دنیا، نمی بازی!
پ.ن2: دلم یه بغل ضریح میخواد آقا! مثل لحظۀ برگشتن... :'(
میخواستم برم اما چنان فشار جمعیتی اومد که انگار کل ضریح اومد تو بغلم...یا شایدم من با همه وجودم رفتم تو بغل ضریح... حس قشنگی بود...
پ.ن3: ماجرا داستان کوتاه بود اما با اندکی طعم حقیقت...

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ



دلتنگی

انتظار

و

سکوت

ترجیع بند های زندگی من

بدون توست...


پ.ن : دل که بهانه تو را بگیرد دیگر حرفی نمی ماند...

به قول دوستی...

همۀ آدم ها بودنشان دلت را گرم نمی کند... 



بسمـــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ



نمیدانم به قلم آوردن معجزاتی که از خداوند می بینم... هر چند بسیار ساده باشد کار درستی ست یا نه!

ترس اینکه مغرور شوی و شیطان فریبت دهد...ترس اینکه گمان کنی کسی هستی!!

شاید بگویند ریا...شاید بگویند خودشیفتگی... اما برای من مهم نیست که چه می گویند..

می خواهم تمام ترس ها را پشت در بسم الله الرحمن الرحیم جا بگذارم و بنویسم برای اندکی به فکر فرو رفتن خود در این عصر غفلت زدگی...

 وقتی طعم ایمان یافتن به مسئله ای در وجودت جرقه میزند...فقط به این می اندیشی که با بیانش دیگران را به باور برسانی...

باور به این که در این عصری که باید یا خدای یگانه را باور داشته باشی یا شیطان؛ این تنها خداست که تو را برای خودت می خواهد...دوستت دارد و راه سعادت تو را زیبا و منحصر به فرد رقم می زند

محرم به نیت حاجتی که داشتم چلۀ زیارت عاشورا گرفتم... هرچه به آخر نزدیک می شدم حس می کردم آن تاثیری که حداقل بر حال و هوای خودم میخواستم را نیافته ام

چله تمام شد اما دلبستگی به زیارت عاشورا نگذاشت که آن را قطع کنم و ان شاءالله قطع نشود... امشب میان خواندن زیارت عاشورا...به این فکر کردم که چقدر معارف عمیقی دارد که هنوز نشناخته باشیم... و لحظه ای از دلم گذشت که برای حاجتم نخوانم

هنوز یک دقیقه از تمام شدن زیارت نگذشته بود که گوشی زنگ خورد...از کربلا...عزیز سفر کرده ام زنگ میزد...جواب دادم...گفت گوشی رو می گیرم سمت حرم به آقا سلام بده :(

حیرت کردم و متوجه نشدم که چطور سلام دادم...و وقتی که تماسم قطع شد تازه پی به اتفاقی که افتاده بود بردم

یاد این حکایت افتادم

شیخ رجبعلی خیاط می گفت: "من همیشه که نماز می خواندم، نماز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نماز جعفر طیار و ...حاجتی را از خدا می خواستم. یک بار گفتم هیچ حاجتی نخواهم و برای خود خدا نمازی بخوانم."تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده پروری داندشیخ رجبعلی همان شب خواب دید. در خواب به او گفتند:"چرا دیر آمدی؟" یعنی تو باید سی سال پیش به فکر این کار می افتادی، حالا بعد از یک عمر نماز خواندن به این فکر افتادی که نماز بخوانی بدون اینکه مزد و حاجت از ما بخواهی! 

انگار ناگهان به خود آمده باشی... ببینی ای واااااای... عمری بگذرد و تو ندانی چقدر اعمالت به درگاه خدا پذیرفته شده...

عمری بگذرد و توشه ای نداشته باشی...

خدایا اخلاص و معرفت در عبادتت را به ما بچشان... و مگذار که از غفلت کنندگان باشیم... :(

امشب اتفاقی برایم افتاد که امیدوارم تا عمر دارم یادم بماند و تلنگری ماندگار باشد...

امان از غفلت که مرا از تو دور کند...امان...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ


نمیدانم

چه مرگم است

آشفته ام

اما

آرام!

جای دست تو خالی

که روی قلبم بنشیند

و

دلت

برای شفای دلم

امّن یجیبـــــــ... بخواند...

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ


جا مانده ام

از 

کربــــــــــلا

اما 

دلم...

با کاروان 

راهی شده ست...

تو خواب مرا می بینی...

و من 

تب و تاب پرواز تو را

حس میکنم...

:'(

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ


یه روز سرد پاییزی

داشتم میرفتم دانشگاه

سوار تاکسی شدم...تو مسیر غرق فکر بودم...دوستام اون روز حرکت کرده بودن برای کربلای اربعین و داشتم به جاموندنم فکر میکردم

نمیدونم چی شد چشمم خورد به آویز جلوی تاکسی!

یه نعل اسب بود که روش مهره های چشم آبی رنگ داشت! از همینایی که میگن خوش شانسی میاره

یهو دلم گرفت... با خودم فکر کردم آخه چرا باید انقدر تهاجم فرهنگی تو زندگی مردم نفوذ کنه... چرا باید مردم کور کورانه هر چی چیزی رو باور کنند؟!

تو راه باقیمونده داشتم سبک سنگین میکردم که به راننده چیزی بگم یا نه

چجوری بگم؟

هرچی که نزدیک تر میشدم به دانشگاه مصمم تر میشدم برای گفتن...

به این فکر کردم که من جاموندم از کربلا

اما

اگه جرئت گفتن همین تذکر رو هم نداشته باشم... چجوری میتونم عشقم رو به آقا ثابت کنم دیگه؟

وقتی تاکسی جلوی دانشگاه ایستاد یه بسم الله تو دلم گفتم و

یکم تعلل کردم که بقیه پیاده بشن،کمربندم رو آروم باز کردم و برگشتم رو به راننده گفتم

اجازه هست یه نکته ای خدمتتون عرض کنم؟ ایشون گفتن: بله بفرمایید

گفتم: زمانی که سپاهیان یزید نعل اسب ها رو تازه کردند و بر پیکر امام حسین علیه السلام تاختند بعد از اون نعل ها رو بر در خونه هاشون آویختند و به عنوان افتخار و تبرکشون میدونستند

پس از فتح آندلس توسط مسلمانان این فرهنگ به اونجا رفت و در اروپا چون نمیدونستند معنی تبرک چیه میگفتن شانس میاره و دوباره به خود ما برگشت و به این شیوه... و فکر نمیکنم گذاشتن این آویز معنی خوبی داشته باشه... دوست داشتید می تونین تحقیق کنین.

تموم مدت قلبم تند تند میزد و استرس داشتم و سرم پایین بود

برگشتم به چهره راننده نگاه کردم دیدم با لبخندی گفت: ممنون خیلی از حرفاتون استفاده کردم

منم گفتم: خواهش میکنم 

و پیاده شدم...

حس کردم یه بار سنگینی از رو دوشم برداشتن...خدا رو شکر کردم


لینک بازتاب در جنبش حیا


پ.ن: منابع جهت بررسی درباره نعل اسب:

کامل البهائی فی السقیفه نوشته ی عماد الدین طبری جلد 2 ص 123 و کتاب التعجب من اغلاط العامه نوشته ی کراجکی ص 116 و 117

همینطور در کتاب «عزادار حقیقی» نوشته محمد شجاعی اشاره شده که ابوریحان بیرونی در کتاب خود مردم را از این کار نهی کرده، اما ظاهراً نگفته که در کدام کتاب ابوریحان بیرونی این مطلب آمده

بد نیست این را هم بدانیم که در تفسیر نمونه جلد 9 ص 253 که تفسیر آیه ی 107 و 108 سوره ی هود هست گفته که هنوز هستند افرادی که به خرافه ها معتقداند، و میگند که نعل اسب شانس میاره و عدد 13 نحس هست و پریدن از روی آتش موجب خوشبختی میشود و ... دقت کنیم گفته شده: خرافه 

بسمـــ الله الرحمنــ الرحیمــ

ماندنی باید بماند...

و 

رفتنی...

همیشه رفتنی ست...

بعضی ماندن ها

سخت اند...

مثل 

دو راهی های دل...

و بعضی رفتنی ها

سخت ترند

مثل پرواز...

برای کسی نمی نویسم...میخواهم برای خودم بنویسم...برای یک دل میان دو راهی مانده

رفتن حرف نمی خواهد

اما

ماندن

حرف بسیار دارد...

تو وقتی می روی که به انتهای عشق و جنون رسیده باشی

و نهایت آن است که سخت ترش می کند از ماندن

....

و تمام سختی آن فقط برای لحظۀ نخست است

لحظه ی پریدن

...

اما

دل میان دو راهی مانده چگونه است؟

من میگویم تمام سختی ها را

هر لحظه می چشد...

تلخ 

سخت

و

زجر آور نیست؟


...............

گاهی دلت می خواهد دست و سرت را بچسبانی به شیشۀ سرد شبنم زدۀ اتاق

زل بزنی به غروب سنگین خورشید در افق

و آهسته

 زیر لب 

و

 از ته جان زمزمه کنی


السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ‏

عَلَیْکَ مِنِّی سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ

 السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَیْنِ) وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ


بلکه عطش جان و روحت فرو بنشیند...

بسمـــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


لب بام دلم

پرنده ای نشست

به نوای غمش

دلم شکست...


پ.ن: دنیا محل گذر است...

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :

خداوند از بندة مؤمنش قول گرفته که سختی ها را در دنیا به جان بخرد آن گونه که نان آوران خانه از زیر دستان خود پیمان می گیرند که در غیبت او چهار چوب های مورد نظر را محترم دارند. هر چه به زمان ظهور نزدیکتر می شوید به افکار و اعمالتان پوشش تقیة بیشتری دهید.

کتاب بحارالانوار جلد67

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بسمــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


تعبیر خواب من شدی...

با تمام مهربانی هایت

این روزها... از شوق بند نمیشوم

روی زمین...
روی هوا...
فقط شـــــــاید
تو آرامــــــــــم کنی

پ.ن: ایمان داشتم و دارم که کرب و بلای تو مرا دست خالی باز نمیگرداند آقا جان...
با دست های خالی منتظر کرمتان هستم...
اصلا حسین (علیه السلام ) جنس غمش فرق می کند...
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند...
< برگرفته شده از صدای نور