عهدیار

عاشورا نماد عهد و پیمانیست که با خون امضا گشته است و یار، آن موعود وعده داده شده است که حکومت عادلانه اش پر از طراوت و سبزیست

۴۴ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ

وقتی که دل تنگ باشی...
دیگر بهانه برای باریدن لازم نیست...
کافیست دل بدهی...

دیروز دل م را نزد شما به امانت گذاشتم بانو...
میخواهم بی دل بمانم...
وقتی که سهم من از تمام خواستن هـــــــــــآ
تنهاییست...
وقتی که دل شـ کـ ـسـ ـتـ ـه را فقط اهل کرامت بند میزنند...!

السلام علیک یا فاطمه معصومه




بسمــ الله الرحمنــ الرحیمـــ


خدایا

کلام های نورانی ات مثل پازل است

 پازلی که در اختیار ما آدم ها گذاشته ای

تا جاده ای برای به تو رسیدن بسازیم...

خدایا 

تکلیف ما با آدم هایی که بعضی تکه پازل ها را بر میدارند

تا راه ناتمام بماند چیست؟...



پ.ن : این پست خطاب به بعضی پدر و مادرها برای مصلحت اندیشی های نابجا...

خطاب به جامعه بخاطر عرف های نابجا...

خطاب به همه کسانی که از دین فقط آنچه که دوست دارند،عمل می کنند...!

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


بسمـــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


عشق!

قربانی مظلوم

غرور است

هنوز 1

گاهی

باید به حباب های درون

با انگشت اشاره ات

تلنگر بزنی

همین برای همه چیز کافیست...


پ.ن 1:لعنت به این دل که گاهی خودخواه می شود و یادم می رود که گذشت الفبای محبت خالصانه است...و دیگر باقی حرف ها بهانه است.

عَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ 

«بسا چیزى را دوست مى‏دارید و آن براى شما بد است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید»بقره - 216

پ.ن 2:معامله با خدا...فقط شهادت و آن را جز به مخلصان نخواهند داد...خدایا هرگاه که تو از یادم رفتی و به رضای غیر تو اندیشیده ام از مخلصان نبوده ام، پس مرا دریاب و به حال خود رهایم مکن.


1- شعر از جواد نوروزی ، بخشی از جوابیۀ شعر مصدق و فرخ زاد


بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ

چند روز پیش که دلم گرفته بود
قاصدک را دیدم
دستی به سرش کشیدم و زیر گوشش زمزمه کنان حرف دل گفتم
می شود به آسمان که می رسی
جای من کمی خدا خدا کنی؟
حرف دل شکستۀ مرا
به بیکران آسمان رها کنی؟
تا که نسیم بگذراند از سر ابر
همسفر باران شود و رسد به دل خستۀ یار…
برایش  صبر و آرامش بنوازد به ضرب آهنگ باران…
و اندکی چشمانش تر شود
و قلبش معطر به عطر خدایی…

 
 پ.ن : هــر جا حدیثـــی، آیـــه ای، دعــایی به دلــت خـــورد،
بــایســت؛
مبـــادا یک وقـــت بگـــذاری و بـــروی،
  صبــــــر کـــن؛
“رزقِ معنـــوی” خیلی مخفــی تــر از رزقِ مــادی است؛
یــک نفــــر از دری، دیـواری می گویـــد و در حقیقت
  خـــداســت
کــه بــا زبــان دیــگران با شــما حــرف می زنـــد …
” حاج اسماعیل دولابی” 
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ

کاش میشد امشب سر بگذارم بر ضریح محرابت ای مسجد کوفه

کاش میشد دوباره سر بر ضریح ، بر یتیمی شیعه زار بگریم

کاش میشد باز عطر نوازش مولا را با دل حس کنم


السلام علیک یا امیرالمومنین

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمــ


تپش قلبی بی قرار

و

سکوتی که می شکند

با صدای ضربانی بی قرار...

انتظار شیرین ترین

و

سخت ترین

ایام عاشقی ست...

حس خوف و رجا تمام جان را می گیرد...


 أین بقیــــــــــــــــــــــــة الله ؟!!

بسمــ الله الرحمنــ الرحیمـــ


گاهی دل رنگ می گیرد

رنگ زمین

رنگ غفلت

رنگ دوری از تو

باید رنگرز آورد...

با تو به دلم رنگ سپیده زده ام

بوی خدایی میدهی

رنگ خدایی میزنی...


«صِبغَةَ اللهِ وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللهِ صَبغَة وَ نَحنُ لَهُ عابِدُونَ» بقره/۱۳۸

رنگ خدایى (بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام) و چه رنگى از رنگ خدایى بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت مى‏کنیم.


بسمــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


السلام علیک یا قمر بنی هاشم



مهمان حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام بودیم...بعد از زیارت که از حرم بیرون آمدم

چشمم افتاد به روبروی در حرم که هم اتاقی ام نشسته بود...زهرا

رفتم به سمت کلمن های نارنجی آب حرم...خواستم رفع عطش کنم که گفتم برای زهرا هم ببرم

دو لیوان آب برداشتم و به سمتش رفتم و کنارش نشستم و یک لیوان را بدستش دادم

آب را خورده بودم اما نگاهم به زهرا بود سرش پایین بود و به آب نگاه می کرد...

یاد حرفی افتادم که قبلا زده بود..."تو حرم حضرت اباالفضل نمیتونم آب بخورم"

لحظه ای مقابل حس و حالش غبطه میخوردم که دیدم دو زن کنارمان ایستاده اند

رو به من چیزی گفتند که متوجه نشدم

زهرا را صدا زدم سرش را بلند کرد فهمید که آب را می خواهند...

لیوان آب را بدستشان داد

هر دو نفر نوشیدند و برای زهرا دعا کردند...

زهرا برگشت رو به من با حال غریبی گفت:می بینی حضرت اباالفضل چقدر مهربونه؟دید نمیتونم آب رو بخورم دو نفر اومدن....

به این فکر میکردم که اطراف حرم و داخل صحن پر از کلمن های آب بود و اینکه این دو زن یکراست سراغ ما آمدند چیزی جز نظر حضرت نبود...

بغض گلویم را گرفته بود...به حال زهرا خیلی غبطه خوردم...خیلی

حتی وقتی که به خاطره ش فکر میکنم و می نویسم بغضم میگیرد...

گوشه ای از معنی کلمۀ سقای آب و ادب را در این اتفاق درک کردم...


پ.ن: مرا بردند تا درس بگیرم...وگرنه لایق نظر کردن نبودم...


بسمــ الله الرحمنـــ الرحیمـــ


وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون

و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیکم 

و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى‏کنم

پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند (۱۸۶) بقره


خدای خوب من

زیباترین های زندگی را نشانم داده ای

از چشم نوازترین مناظر زمینت گرفته تا آسمانت...

و از گوش نواز ترین اصوات طبیعتت

به قدرتت فکر میکنم که میتواند آنی همه را از من بگیرد...

به ضعف و کوچکیم مقابل تو...

و به رحمتت که میتواند مرا غرق نعماتت کند

هر چه گاهی به زبان شاکر بوده ام

اما گویی به عمل ناسپاس

مانده ام با عقل ناقص خویش میان حکمت و رحمت تو...

خدایا

از خودم به من نزدیک تری

پس آرام صدایت میزنم

آنقدر آرام که فقط خودت بشنوی

مگر نه اینکه دوست داری هر خواسته ایست فقط با تو بگویم؟

آنقدر آرام به گوش جانم بنواز آرامشت را

که بی نیاز شوم

از هر چه غیر توست...


< برگرفته شده از صدای نور