عهدیار

عاشورا نماد عهد و پیمانیست که با خون امضا گشته است و یار، آن موعود وعده داده شده است که حکومت عادلانه اش پر از طراوت و سبزیست

۴۴ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است


بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام بر همه ی شهیدان این مرز و بوم...

... نمی تونم بگم تو این سفر به چه معرفتی رسیدم...

چرا که عظمتش در واژه ها نمی گنجه...از دو کوهه بگم که جا پای شهدا قدم زدیم یا از شرهانی که به عشق خون شما چادرامونو خاکی کردیم؟ از فتح المبین بگم که معجزۀ قرآن بود یا فکه که عطر سید شهیدان اهل قلم رو می داد؟ از هویزه بگم؟ از داداش محمدم که به ساحل یه هدیۀ خیلی قشنگ داد؟ کربلا... آخ که چقدر ساحل دوست داشت بره ... وقتی داشتم می اومدم جنوب ساحل کلی سفارش کرد که تو هویزه به شهید سلام برسونم و تشکر کنم ...

از کانال کمیل بگم که معنی کلمه عطش آتیشمون زد ...

همه گریه می کردن ... از این که واقعا بین این همه آدم چطور قسمت ما شد بریم اونجا هنوز تو فکرم...

رزم شب میشداغ رو خیلی ها تاثیر گذاشت ... با اینکه می دونستن براشون اتفاقی نمی افته ... به نظر من ترس نداشت اما نا خود آگاه ذکر یا اباالفضل رو لبام جاری می شد...

طلائیه ... سه راه شهادت ... قابل وصف نیست ...

جا پای آدمایی بود که هنوز فرشته ها روش بوسه می زنند ...

بسمــ الله الرّحمنــ الرّحیمــ

روزهای سال 57 هر یک رنگی داشتند...

هر کدام را که ورق بزنی عطری به مشامت می رسد که گویی تو در خود غرق می کند

فرقی نمی کند که آن روزها را دیده باشی یا نه

فرقی نمی کند که در کدامین بهار زندگی ات سیر کنی

بهمن

برای همۀ نسل ها

رنگی از خون دارد

بهمن

برای همۀ عصرها

عطر لاله به خود گرفته است

سرخی بهمن

وامدار قلب های پاره پاره است

و عطرش

برگرفته از هرم نفس هایی که بخاطر فریاد الله اکبر برای همیشه از دنیا رها شدند.

رهایی ات مبارک ای شهید

و

راه سرخت پر رهرو باد.


نوای خاطره انگیز بهمن خونین را از اینجا دانلود کنید.


پ.ن: تصویر متعلق به عکاس مسلمان است.


الهی!
حالا که شکسته ام
فقط خودت میتوانی
دوباره از نو بسازی ام
الهی... گاهی نگاهی
برای دلِ شکستهٔ بی پناهی...

بسم الله الرحمن الرحیم


افسران - خیلی دور، خیلی "نزدیکـــــــ ــــــــــــ ـ... "




ساعت 10 صبح است.روبروی درب خروجی دانشگاه سوار بر اتوبوس شده ایم و لوازممان را جابجا می کنیم و من به این می اندیشم که به چه سفری خواهم رفت؟
آیا واقعا مرا طلبیده اند؟
راه طولانی نبود با وجود دوستان که همراهم بودند.حالم زیاد خوب نبود سرماخوردگی و قرص هایی که خورده بودم مزید بر خواب آلودگی و در خواب به سر بردن بیشتر راه تا شب بود
با صدای آرام بخشی بیدار شدم ،
گوشهایم گرفته بود اما باز هم صدا برایم آشنا بود و دل انگیز ؛
سعی کردم بفهمم چه می خوانند تازه یاد برگه ای افتادم که در بسته ی فرهنگی بود و شعر در آن نوشته شده بود :

< برگرفته شده از صدای نور