طلائیه...غروبت منو غرق خودش کرد...
شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۳۲ ق.ظ
بسمــ ربّــــ الشهدا والصدّیقینـــ
امشب دلم بهانه عطر خاکت را گرفته است...عطر خون های پاکی که فراموش نشدنی اند
و اشکهایم بی مهابا سر به سجده دل می گذارند...
طلائیــــــه چه شد که تو را نفهمیدم
چه شد که درک نکردم عظمتت را...
و فقط محو شدم در تو...غرق در غروبت...
گویی جا مانده ام از خودم...از دلم...از تمام وجود و روحم
اگر بارها خاکت را در آغوش گیرم همانی که هستی و تو مانده ای...ماندگار برای همیشه
اما من که هستمــ؟کجا هستمـــ ؟
یکبار به خواب من بیا... با کسانی که مجنون توئند...با شیفتگان سه راهی شهادتت...
یک بار به رویای فراموشی هایم بیا و بیدارم کن از غفلت ها در این عصر روزمرگی ...
چشم های من تشنۀ بیداریست...
دلتنگت که میشوم به لبخند حاج حسین می نگرم
به نگاه حاج محمد ابراهیم...
نگاه شهدا زنده است... و براستی که عند ربّهم یرزقونند...
الهی العفو...